معنی مبارز جنبش مشروطه

حل جدول

مبارز جنبش مشروطه

ستارخان، باقرخان، شیخ فضل الله نوری، سیدمحمد طباطبایی

فرهنگ معین

مشروطه

(مَ طِ) [ع. مشروطه] (اِمف.) حکومت دارای پارلمان که نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند، دارای نظام مشروطیت.

لغت نامه دهخدا

مشروطه

مشروطه. [م َ طَ](ع ص) مشروطه. مؤنث مشروط. رجوع به مشروط شود. ||(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای که در آن شرط به کار رفته باشد و آن انواع دارد:
- مشروطه ٔ خاصه،(اصطلاح منطق) در منطق عبارت ازقضیه ٔ مشروطه ٔ عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یا سلب آن از موضوع به شرط اتصاف ذات موضوع به وصف عنوانی باشد اعم از آن که وصف جزء موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتباًلا دائما.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطه ٔ دائمه،(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری و به حسب ذات دائمی که متحمل ضرورت و لاضرورت بود.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطه ٔ دائمه ٔ لاضروریه،(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که به حسب وصف ضروری بود و به حسب ذات دائم لاضروری.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطه ٔ ضروریه،(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که هم بحسب وصف و هم به حسب ذات ضروری بود.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- مشروطه ٔ عامه،(اصطلاح منطق) در منطق عبارت از قضیه ای است که حکم در آن به ضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود به شرط آن که موضوع متصف به وصف موضوع بود، یعنی وصف موضوع در حالتی درتحقق آن ضرورت باشد. مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی). ورجوع به تعریفات جرجانی و اساس الاقتباس و دستور العلماء شود.
- مشروطه ٔ لادائمه،(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لادائم.(از فرهنگ علوم سجادی).
- مشروطه ٔ لاضروریه،(اصطلاح منطق) در منطق قضیه ای است که بحسب وصف ضروری بود و به حسب ذات لاضروری.(از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
|| مشروطه: حکومت مشروطه نوعی حکومت که در آن وضع قوانین به عهده ٔ مجلس یا مجلسین.(شوری - سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد، مقابل استبداد.(فرهنگ فارسی معین). اصطلاحی است که در ایران به نوع حکومت کندیسیونل و کنستی توسیون اطلاق گردیده، در مقابل حکومت دیکتاتوری و استبداد: ایران بطوری که دستخط فرموده و به عموم دول اعلان فرموده ایم مشروطه و در عداد دول کنستی توسیون محسوب است.(از نامه ٔ محمدعلی شاه خطاب به مردم ازتاریخ مشروطه ٔ ایران تألیف کسروی ص 584).
از پس مشروطه نو شد فکرها
سبکهایی تازه آوردیم ما.
بهار(دیوان ج 2 ص 228).
- مشروطه خواه، خواهان حکومت قانون و مخالف حکومت فردی و استبدادی. آن که طرفدار مشروطه باشد. مشروطه طلب.
- مشروطه خواهی، طرفداری از مشروطه. مشروطه طلبی.
- مشروطه طلب، مشروطه خواه. و رجوع به ترکیب مشروطه خواه شود.
- مشروطه طلبی، مشروطه خواهی.
- مشروطه ٔ مشروعه، حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام ظاهراً این اصطلاح را شیخ فضل اﷲ نوری ویا طرفداران او وضع کرده اند: یک دسته ٔ دیگر... مشروعه را به میان آوردند و از میان مشروطه خواهان به کنار رفتند.(تاریخ مشروطه ٔ ایران تألیف کسروی چ 4 ص 259). و رجوع به همین کتاب صص 287-291 شود.

مشروطه. [م َ طَ](اِخ) دهی از بخش حومه ٔ سوسنگرد شهرستان دشت میشان است که 200 تن سکنه دارد. مردم آنجا از طایفه ٔ بنی طُرُف هستند.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


مبارز

مبارز. [م ُ رِ] (ع ص) آنکه با کسی به جنگ بیرون آید و آن سپاهی باشد. این صیغه ٔ اسم فاعل است از مبارزه که به معنی بیرون آمدن باشد در جنگ به مقابله ٔ حریف. (آنندراج) (از غیاث). یل. نبرده. (از فرهنگ اسدی). هر دو نفر دلاور که از دو صف لشکر مقابل و روبروی هم بیرون آیند و با یکدیگر نبرد کنند. هر دلاوری که آماده ٔ جنگ شود و از صف سپاهیان بیرون شده و از سپاه مقابل دیگری را برای کارزار طلب کند. پهلوان. بهادر. غازی. دلیر. دلاور و شجاع. (ناظم الاطباء). جنگجو. جنگاور. رزمنده. ج، مبارزین، و مبارزان: و این مردمانند که طبع ددگان دارند درشت صورتند و کم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن. (حدود العالم).
به چابکی بربایدکجا نیازارد
ز روی مرد مبارز به نوک پیکان خال.
منجیک.
مبارز گزین کن ز لشکر همین
ز جنگ آوران و سواران کین.
فردوسی.
چو بشنید لشکر ز افراسیاب
همان ده مبارز بکردار آب.
فردوسی.
مبارز دو رخ بر دو سوی دو صف
ز خون جگر بر لب آورده کف.
فردوسی.
ای فریدون ظفر و رستم دل
ای مبارزشکر و گردربای.
فرخی.
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). امیر محمود پسر خلف با سواران سخت گزیده و مبارز و آسوده ناگاه از کمین برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس که از لشکر باز گردد میان دو نیم کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 351).
شیر مبارزی که سرشته ست روزگار
اندردل مبارز مردان مهابتش.
ناصرخسرو (دیوان ص 215).
مبارزان سپاه شریعتیم و قران
از آنکه شیعت حیدر سوار کرّاریم.
ناصرخسرو.
زانم به فعل صافی کاندر دین
بر سیرت مبارز صفینم.
ناصرخسرو.
و یکی بود از مقدمان عرب نام او سواربن همام العبدی و مردی معروف مبارز بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 114).
راهی بریده ام که درختان او زخار
همچون مبارزانی بودند باحراب.
مسعودسعد (دیوان ص 41).
آن سهم کاردان مبارز که مثل او
این دهر یک مبارز و یک کاردان نداشت.
مسعودسعد (دیوان ص 77).
خود نیست دولت را گزیر از مهر خاقان الکبیر
آری مبارز بارگیر از بهر میدان پرورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 456).
آتش حرب سوزان شد و مبارزان هر دو صف چون زنبوربهم برجوشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 351).
در دست مبارزان چالاک
شد نیزه بسان مار ضحاک.
نظامی.
قومی چو دریا کف زنان، چون موجها سجده کنان
قومی مبارز چون سنان، خونخوار چون اجزای ما.
مولوی.
سایه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان بقتال.
سعدی.
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
ترا چه شد که همه قلب دوستان شکنی.
سعدی.
- مبارزافکن، پهلوان. نیرومند. که رزمنده ای را به زانو درآورد. که بر زورمندی غلبه کند:
زن گر چه بود مبارز افکن
آخر چو زن است هم بود زن.
نظامی.

مبارز. [م َ رِ] (ع اِ) ج ِ مَبرَز. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرز شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مشروطه

مشروطه در فارسی مونث مشروط سامه دار، دستوری تازیان به آنچه فارسی گویان ((حکومت مشروطه)) نام داده اند با بهره گیری از واژه ی پارسی دستور النظام الدستوری می گویند فراز مانی ‎ (اسم) مونث مشروط، قضیه ای که درآن شرط بکار رفته باشد و آن انواع دارد. یا مشروطه خاصه. عبارت از قضیه مشروطه عامه مقید بلادوام ذاتی است و قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع و یاسلب آن از موضوع بشرط اتصاف ذات موضوع بوصف عنوانی باشد اعم از آنکه وصف جزو موضوع بود یا ظرف ضرورت باشد مانند: کل کاتب متحرک الاصابع مادام کاتبا لادائما (هر نویسنده ای انگشتانش جنبانست در زمانی که مشغول نوشتن است نه همیشه) یا مشروطه دائمه (دایمه) . قضیه ایست که بحسب وصف ضروری و بحسب ذات دایمی باشد که متحمل ضرورت و لاضرورت بود. یا مشروطه دائمه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات دایم لاضروری. یا مشروطه ضروریه. قضیه ایست که هم بحسب وصف و هم بحسب ذات ضروری بود. یا مشروطه عامه. عبارت از قضیه ایست که حکم در آن بضرورت ثبوت محمول برای موضوع یا سلب آن از او بود بشرط آنکه موضوع متصف بوصف موضوع بود یعنی وصف موضوع را دخالتی در تحق آن ضرورت باشد مثال: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتبا. (هر نویسنده انگشتانش جنبانست ضروره در هنگامی که مشغول نوشتن است) یامشروطه دائمه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات الادائم. یا مشروطه لاضروریه. قضیه ایست که بحسب وصف ضروری بود و بحسب ذات لاضروری. -3 نوعی حکومت که درآن وضع قوانین بعهده مجلس یا مجلسین (شوری و سنا) باشد و دولت مجری آن قوانین محسوب میگردد مقابل استبداد: از پس مشروطه نوشد فکرها سبکهایی تازه آوردیم ما. . . (بهار) توضیح بعضی معنی اخیر را ملاخوذ از کاراکتر انگلیسی دانند و شاید در ساختن این صیغه بسیاق اسم مفعول عربی نطری بمفهوم کلمه انگلیسی مذکور هم داشته اند. یا مشروطه مشروعه. حکومت مبتنی بر مشروطه و منطبق با احکام اسلام. توضیح این اصطلاح را شیخ فضل الله نوری و طرفداران او بکار برده اند.


مشروطه خواهی

طرفداری از مشروطه مشروطه طلبی


مبارز

آنکه با کسی بجنگ و نبرد پردازد


مشروطه طلب

دستوری خواه (صفت) مشروطه خواه


مشروطه خواه

دستوری خواه (صفت) آنکه طرفدار مشروطه است مشروطه طلب: ریشه مشروطه خواهان بر کنند پایه دیکتاتوری محکم کنند. (بهار)


مشروطه طلبی

دستوریخواهی مشروطه خواهی

فرهنگ عمید

جنبش

تکان، حرکت،
[مجاز] تغییر،
نهضت،
(اسم) (سیاسی) گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و امثال آن فعالیت می‌کند: جنبش آزادی‌بخش فلسطین،
* جنبش‌ آبا: حرکت و سیر کوکب‌های سیار، مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد،
* جنبش اول:
[مجاز] حرکت قلم قضاوقدر در لوح،
نخستین حرکت سیارات

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مبارز

جن گآور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده

فارسی به آلمانی

مبارز

Krieger [noun]

معادل ابجد

مبارز جنبش مشروطه

1165

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری